به ویژه در رومانی، مجارستان، سوئیس وحتی مالت و لوکزامبورگ. این در حالی است که اکران سراسری فیلم مربوط به 21 نوامبر سال پیش است یعنی حدود 6 - 5 ماه پیش.
اما «جوانی بیجوانی» در سرزمین خود خالق پدرخوانده، نه تنها به هیچ موفقیتی دست پیدا نکرد که حتی بسیاری از دوستان و مریدان و حتی تعداد زیادی از منتقدان اصلا خودشان را به ندیدن و نشنیدن زدند چرا که اعتقاد داشتند از بس این فیلم ضعیف و مغشوش است که پرداختن به آن مایه آبروریزی استاد خواهد شد و چه بهتر که اصلا درباره آن حرفی زده نشود.
از نگاه اروپایی جماعت «جوانی بیجوانی» اثری است سرشار از درام و رمانی مربوط به شرق اروپا. اگر نسخه دی.وی.دی جوانی بیجوانی را دیده باشید احتمالاً شما هم متعجب میشوید که چرا کاپولای اسطورهای، این چنین داستانی را برای کار کردن برگزیده، آن هم هنگامی که از 56 سالگیاش به این طرف یعنی طی 11 سال از او خبری نبود.
به هر حال هر چه باشد سینمادوستان ایرانی نیز به کاپولا بیتفاوت نیست و سینمای او برایشان همواره مهم بوده ولی احتمالا نه مثل آمریکاییها جوانیبیجوانی را کنار میگذارند ونه مثل اروپاییها و به ویژه اروپاییهای شرقنشین شیفته و واله این فیلم میشوند. اما هر چه باشد این فیلم میتواند نویدی باشد بر اینکه کاپولای 69 ساله قصد دارد باز هم فیلم بسیازد. اینگمار برگمان تا 83 سالگی فیلم ساخت، کاپولا که از او کمتر نیست.
یک پرفسور صاحبنام با عنوان «دومینیک» که زندگیاش در فیلم «جوانی بیجوانی» به تصویر کشیده میشود بعد از خودکشی نافرجامش به جوانیاش باز میگردد. از شمال رومانی شروع به مهاجرت میکند، سر از بخارست درمیآورد، مهاجرتش را به دل اروپا آغاز میکند و از بسیاری از سرزمینهای همجوار میگذرد و شاهد خشونت و وحشیگری نازیهای آلمانی میشود.
در این گیر و دار او به یاد عشق اولش هم هست و با کسان دیگری هم آشنا میشود اما سرانجام او خوش نیست... قصه پروفسور دومینیک از حدود 80 سالگیاش یکباره بازگشتی به 50 سال قبل دارد و سفرها و ماجراجوییها و داستانهای عاطفی او به تصویر کشیده میشود و همه اینها در آخر کار باز هم از دید کاپولا به یک چیز منتج می شود: به اینکه جوانی آدمی به هیچ از دست میرود.
قصه جوانی بیجوانی را «میرسیا الیاده» نوشته؛ نویسندهای اگر چه یک رومانیایی است، اما سالها هم در ایالات متحده درس خوانده و هم اینکه با داشتن کرسی پروفسوری در آنجا به تدریس مشغول شده و حالا در کتابش یک رومانیایی را تصویر میکند که در حدود سالهای 1938 در بالکان به ماجراجوییهای عاطفی می پردازد.
آنچه کاپولای سختگیر را پس از 11سال به پشت دوربین کشانیده بهزعم و اعتراف خودش به قصه بسیار خاص میرچا الیاده است؛ قصهای که کاپولا را شیفته خودش کرده. اما احتمالا داستان فراتر از این شیفتگیهاست.
کاپولا پا به سن گذاشته است و خودش بهتر از هر کس دیگری میداند که 69 سالگی سن پیرمردان است. از سویی هرگز و هرگز آمال و آروزهای «فرانسیس فورد کاپولا» در همان سالهای آغازین دهه 70 این نبود که او فقط گاهگداری کار سینما کند.
او براین باور بود که سالیان سال فیلم خواهد ساخت و تمامی آنها مانند «مکالمه»، «پدرخوانده» و حتی «اینک آخرالزمان» کولاک خواهد کرد. در صورتی که در زندگی حرفهای او چنین روندی روی نداد و متاسفانه کاپولا هم به سرنوشت اورسن ولز فقید (1985 – 1915) و باستر کیتون شهیر (1966 – 1895) نائل شد.2 نفری که قبل از 30 سالگی آنچه میخواستند بسازند را ساختند و کار نکردهای نمانده بود. کوتاه سخن اینکه استودیوها هم از آنها روی برگردانند.
کاپولا ضمنا در کنار این تشابهات یک فرقی هم با این 2 نفر دارد و این فاکتور را میتوان در ساختن اثری به نام «جوانی بیجوانی» یافت. او به دنبال اکسیر جوانی است. کاری که قهرمان داستانش در این فیلم میکند.
کاپولا البته اینقدر واقعبین هست که بپذیرد فیلمش به رغم لوکیشن های عظیم و خرج زیاد یک کار شکست خورده است.
اثری که تنها نتوانست 2 هفته در آمریکا روی پرده دوام بیاورد و کل فروشش در آنجا نهایتا به 240 هزار دلار رسید. با این همه او اهل رها کردن نیست. وودی آلن فیلم میسازد و در 74 سالگی کاری ندارد که کسی فیلمش را میبیند یا نه؛ کاری که گدار هم انجام میدهد. اما کاپولای استثنایی همچنان میخواهد کار کند و دیده شود.
روندی که علاقهمندان به سینما هم در آرزویش هستند و به قول راجر ایبرت خوب است این «جوانی بیجوانی» استاد را به مثابه یک بازی تمرینی قبل از شروع یک مسابقه حماسی بزرگ در نظر آوریم و نه هیچ چیز دیگر!